بيژن گراز اوژن در چاه افسون منيژه سيمين تن

مهدي عاطف راد
atefrad@yahoo.com


آه از اين چاه تنگ و تار! سياه تر از زندگي افراسياب پتيار, درازتراز گيساي منيژجون گل رخسار. با اين سنگ هزار مني كه درش هشته اند چنون تاريك شده كه ايچ چش چشو نمي بينه. آوخ آوخ ! استخونام خرد وخاكشير شدند. حالا چه خاكي باهاس بريزم تاركم؟ آهاي, به دادم برس منيژ جون! تو اين آش شورو واسم پختي, مهر تو ماهرو منو انداخت توي اين چاه, حالام خودت باهاس منو ازاين هول جاي دربياري.
چه ديو سيرتند اين تورانياي ورپريده! پلشت زاد هاي آهرمن نهاد! مي بيني چه سان آونگونم كرده اند توي اين چاه هول انگيز, واژونه و كله پا؟ با اين دستاي زنجيربسته, با اين بند رومي كه چنون سفت بستنش كه دارم زير فشارش مي زام. با اين پولاد خايسك آهنگرون كه باهاش بدنمو كوفتند, ايدون نامردونه نگونسارم كردند توي اين چاه سياه, بي بهره از فر مهروماه,يه سنگ گنده ام هشتند سر چاه, تا ايدر توي تاريكي بپوسم. آخ كمرم! واخ پهلوم! همه مهره هاي پشتم شكستند, يكي نيست به داد من بخت برگشته برسه؟ آهاي, منيژجون! كجايي؟
تازه اهورامزدا دستگيرم شد, نذاشت بيخود سرم بره بالا دار. شوخي شوخي اين گرسيوز دژخيم به دستور داداشش ,افراسياب دژمنش, كشون كشون منو كشيد پاي چوبه دار , پس آنگاه فرمان داد بكشنم بالا دار, نمي دونم چي شد يهو پشيمون شد. كژ نپندارم, باهاس پيران ويسه جونمو خريده باشه, هورمزد نيكي اش دهاد! به اهورا سوگند, خوب نيويه اين پيران, شير پاك خورده و نيك سرشته, همون بود كه جون شهريارمونو خريد,نذاشت افراسياب ديو سرشت سرشو بكنه زير آب,مرد نژاده ي تخمه داريه. نمي دونم رادمرد به اين نيك نهادي توي توران زمين چيكار مي كنه, چراپا نميشه بياد پيش شهريار خودمون, كيخسرو,همباز وهم پشت ما باشه!؟
آوخ آوخ! نفسم ديگه بالا نمياد. يكي به دادم برسه! آهاي,بابا گيو! مامي بانو گشسپ! كجاييد؟ يكيتون به فريادم برسه!
همه اش زير سر اين گرسيوز آهرمن تباره. آهاي گرسيوز! مگه دستم بهت نرسه وگرنه ميدونم چي به روزت بيارم.همه بدبختي هاي ما ايرونيا زير سر تست,همه آتيشا ازگور تو بلند ميشه, نخستش كه اون نيرنگ بازي رو سر سياوش ننه مرده در آوردي, اونقدر تو گوش داداش كله پوكت خوندي كه اون مردك كاناي گول خر شد , خون اهورايي اون جوون بيگناه پاك سرشتو ريخت به خاك, سپس اون الم شنگه رو به پا كردي, برانگيزاننده كيخسرو شدي كه به خونخواهي باباش لشكر بكشه به توران زمين, اون كشت و كشتاراي دد منشونه راه بيفته, كرور كرور سپاهي بيگناه از دو سو كشته بشه, خون بهرام گرد و ريونيز و فرود بريزه زمين, حالا هم كه اين آش شورو واسه من پختي. هورمزد برات نسازه گرسيوز, كه ما هر چي بدبختي مي كشيم از دست تو مي كشيم. بيخود كيخسرو لجبازو سر لج آوردي, اون خوان خون و خونريزي رو گستردي, چندين و چند سال از زندگي مونو توي اين جنگاي خونمون سوز تباه كردي, زموني كه باهاس به مي گساري و دختر بازي و مهرورزي مي گذشت, توي كينگاه خيره خير هرز رفت, حالام كه پس از سال ها كشت و كشتار اومدم چند روزي به كام و آرزوي دل خوش بگذرونم, كنار يار گلرخ مهروي سمنبر و سيمين ساق كامگار باشم, ايدون هوازي سر خرمون شدي , خوان ناز و نوشمونو بهم ريختي كه چي!؟ يك كاره! شادبخت و كاميار واسه خودمون نشسته بوديم ,دست در گردن منيژ جون , داشتيم گل مي گفتيم گل مي شنفتيم, حالشو مي برديم, خوان گل و مل و نقل و نبات و نبيد گشاده بود, سيصد پريچهر ختني و چيني و قندهاري و سمرقندي , همگي لفچه گلنار, ماه سيما ,داشتند واسمون ميزدند و مي خوندند و قر كمر ميريختند و كرشمه گري و خنياگري مي كردند, كه تو كاناي نخود هر آش يهو چونان اكوان ديو هردود كشون سر رسيدي, اون الم شنگه و بگير و ببندو راه انداختي , با رنگ و نيرنگ خنجرمو از دسم درآوردي, كت بسته برديم پيش اون سگ هرزه, افراسياب پتيار. پس آنگه شوخي شوخي كشيديم پاي چوبه دار. كنونم كه منو آوردي انداختي توي اين چاه, ايدون دست بسته و كله پا. بذار از اين چاه بي سر جون به در ببرم, يه آشي واست بپزم روش يه وجب روغن باشه. مگر از اين چاه نيام بيرون, وگرنه پدري ازت در بيارم كه گراز هاي دشت ارمان به حالت زار بزنند...
آهاي مردم, يكي به دادم برسه, كجايي منيژ جون؟ به فريادم برس!
راستي خودمونيم ها! چه گراز كشي دبشي راه انداختم پريروز. خيلي مزه داد. گرگين ميلاد نامرد هيچ كمكي نكرد,خودم يك تنه كار يه كرور گرازو ساختم. ننه هاشونو به سوگشون نشوندم. چشاي گرگين چهار تا شده بود. داشت شاخ درمي آورد. نشيمنگاهش بد جور سوخته بود كه چرا كيخسرو اون همه سيم و زرو به من داد,منو روونه اين كار دشخوار كرد, تا كور شود هر آن كه نتواند ديد. به زبان خودمان جفت چشم رشكن بتركه! يارو گفتني ما واسه خودمون يلي هستيم, يال و كوپالي داريم, لولهنگمون خيلي آب ورميداره. از خونواده ي سالار كشوادگانيم. پدر جدم كشواد زرين كلاه براي خودش يلي بوده, بابا بزرگم گودرز كشوادگان كم گردي نبوده, دم و دستگاهي داشته, كارخانه پور سازي و پهلوان پس اندازيش هم كه بيا و ببين! روز و شب نمي شناخته, سه شيفته كار مي كرده, تنها هفتاد تا پسرش توي لشكر كشي به توران زمين نفله شدند. اهورامزدا زيادش كند! دودمان ما از دودمان نيرم چي كم داره؟ ايچ! تازه نا سلامتي فاميل هم كه هستيم. نه يكسره كه دوسره, آخه, مامان جونم, مهين دخت مهان, بانو گشسپ, دختر رستم دستانه , يعني يل سيستان بابا بزرگه مادري منه, افزون براين شوهرآبجي بابامم هست, چون بابام ,گيو نيو, آبجيشو داده به تهمتن. پس من يه سرم به دودمان كشواد ميرسه, يه سرم به دودمان نيرم, پس كم كسي نيستم,واسه همين باهاس هنوز پشت لبم سبز نشده, سري توي سرا درمي آوردم و سرشت يلونه مو نشون همه مي دادم, ايدون بود كه تا كيخسرو يكي رو خواست كه كمر به كمك اين ارمانيانان فلك زده بشتابه, گراز هاي پلشت نهادو از سرزمينشون بتارونه, من زود خودمو انداختم جلو تا هم كمكي به اين پرستنده هاي اهورامزدا كرده باشم,هم اين كه خودي نشون بدم و سري توي سرها درآريم, به همگان نشون بدم كه زمون تيله بازيم سر اومده ,واسه خودم يلي شده ام.
ايدون شد كه بهترين سال هاي جوونيم به جاي سرو گوش جنبوندن و خوش گذروندن, توي آوردگاه گذشت, هيچ خيري هم از جوونيم نديدم, حالام كه پس ازسال ها جنگ اومدم نفسي تازه كنم , حالي بكنم, اين شد سرانجومم كه بايد توي اين چاه سياه كله پا آويزون بمونم. راستي هم ها! من هيچ بهره اي از جوونيم نبردم, تا اومدم دست چپ و راستمو بشناسم , افتادم تو كار خونريزي, هي با گرز گرون كوبيدم بر تارك كس و ناكس, هي با نيزه فرو كردم توي شيكم اين تورانياي ديو خو, گردن زدم, شكم دريدم,سر پروندم, نشيمنگاه جر دادم, جيگر دل و قلوه بيرون كشيدم, سوزوندم, نابود كردم,آبادي ها رو ويرون كردم, شهرها رو با خاك يكسون كردم. از اون ور هم هي زخم خوردم, لت و پار شدم, خونين شدم, مالين شدم. هي اونا بكش, هي ما بكش, هي اونا بزن, هي ما بزن, هي اونا لت و پار كن, هي ما لت و پار كن, همه زندگيم به نابود كردن و كين توختن و چپاول گذشت, اينم سرانجامم, واسه ي كي؟ واسه ي چي؟ واسه اين كه جناب كيخسرو خان فرهومند رگ كين توزي و خون خواهيش جنبيده بود, خودش كه جلو نميرفت, هي ما رو مينداخت دم تيغ. اينم شد كار!؟ اينم شد رسم روزگار !؟ بابا به كي به كي سوگند, خسته شدم از اين همه خون ريختن ,از اين همه آدم كشتن.

هر چند از هده نباهاس گذشت. خودم هم تنم مي خاريد. جوون بودم.خام بودم. كله شق بودم.سر پرشوري داشتم, دلم پر بود از آرزوهاي دور و دراز براي نامور شدن. باد نخوت افتاده بود توي سرم , خودنمايي چشامو كور كرده بود, نميذاشت ببينم دنيا دست كيه. تا واسه كاري پيشگام مي خواستند, خودمو مي انداختم جلو,خودشيريني مي كردم. شايد هم واسه خودنمايي بود, يا به چشمداشت در و گوهر شهواري بود كه كيخسرو به پيشگام ها مي بخشيد, و دختراي ترگل ورگل چگلي كه به نشان دست مريزاد مي داد.
وقتي كيخسرو واسه كشتن پلاشان نراژدها يه شير دل خواست كه بره سر بريده اونو واسش بياره, و به ازاش جام زر پر از گهر شاهوار وصد جامه ديباي روم سرتاپا گوهر و زر بوم پاداش بگيره, نخستين كسي كه تيز از جا جست و پيشگام اين كارهولناك شد من بودم. سر جريان پيشگام خواستن كيخسرو براي آوردن تاج تژاو , داماد افراسياب,باز همين ماجرا پيش اومد. كيخسرو به گنجورش فرمود دويست جامه زرنگار و خز و ديبا و صد پرنيان با دو تا نگار گلرخ زنار بسته بياره, و گفت اينا همش مال يليه كه تاج تژاو رو ببره واسش. باز برق اون همه سيم و زر چشامو كور كرد, شدم پيشگام نخست. زماني هم كه كيخسرو براي آوردن اسپنوي ماهروي پري پيكر مشكبوي يه شيردل خواست و گفت هر كي اسپنوي دلارام را از سرزمين توران براش بياره, ده غلام و ده اسپ سپهبد زرين لگام و ده دوشيزه پوشيده روي آراسته پاداش مي گيره, بازمن نفر نخست بودم كه تيز از جا پريدم و پيشگام شدم. چي ميشه كرد, جووني بود و جاه خواهي,واسه همين هميشه پيشگام هر كار دشخوار من بودم و بيشتر از همه هم زخم خوردم, نكال ديدم , سر و دست وپام شكست, خيلي بيشتر از طوس و گستهم و رهام و زنگه و بابام گيو و بابا بزرگم گودرز و بهرام گرد ايزد بيامرز.
ميگم نكنه نامردي هايي كه توي اين جنگا كردم اين جور گريبانگيرم شده , واسه اوناست كه ايدون توي اين چاه سياه واژونه اسير شدم!؟ هان!؟ شايدم آه اون بي گناهايي كه با دوز و كلك خونشونو ريختم, دامن گيرم شده!؟ يعني ممكنه؟ يكيش اون كار نامردونه اي كه با فرود بخت بر گشته, داداش ناتني كيخسرو, كردم. هيچ گاه خودمو بابتش نمي بخشم. داشتيم مي رفتيم به جنگ تورانيان. با اين كه كيخسرو دستور داده بود از راه دژ كلات كه پايگاه داداشش بود,نريم, ولي طوس خيره سر تن پرور براي اينكه يه كم راهشو كوتاهتر كنه, از راه كلات دژو رفت. اونجا كه رسيديم, فرود جلو سپاهمونو گرفت, پس از چند بار رفتن و اومدن بهرام و پيغوم پسغوم بردن , بالاخره هيچ كدومشون از خر آهرمن پايين نيومدند, هر دوشون افتادند روي دنده لج و لجبازي, پس آنگه اون جنگ برادر كشي ننگين پيش اومد. فرود, ريونيز, داماد نازنين , و زراسپ, جگر گوشه طوس رو كشت. طوس هم به خونخواهي پسر و داماد ناكامش, منو فرستاد به جنگ فرود. جنگ ما دو تا به درازا كشيد. فرود چون ديد داره شكست مي خوره, فرار كرد, پناه برد به دژ. من و رهام براي اينكه كار جنگو يكسره كنيم, كمين كرديم, وقتي فرود از دژ كلات اومد بيرون از دو سو نامردونه ريختيم سرش. فرود تيغشو از ميون بيرون كشيد, مي خواست با تيغ بزنه فرق سرم كه رهام از پشت با تيغ هنديش كوبيد فرق سرش, فرق فرود كافيد, خون زد بيرون . پس آنگه من از پشت با گرز گرونم كوبيدم پس كله اش , جوري كه مخش از دهنش ريخت بيرون. جريره, ننه ي فرود, چون پسرشو بي جون ديد,چنون ديوونه شدكه همه گنج هاي توي دژو آتيش زد , بعد با آبگون دشنه شيكمشو دريد. زن هاي ديگر دژ هم خودشونو از بالاي دژ انداختن پايين تا به دست ما ايرانياي ددمنش نيفتند. ما هم زديم دژو ويرون كرديم. جوري همه چيزو نابود كرديم كه هيچ جنبنده اي توي دژ كلات زنده نموند. خود من با همين دستاي خودم بيشتر از هفتاد پير و جوونو و بچه رو خفه كردم يا با گرز كوبيدم تاركشون, نفله شون كردم. حالا ميگم, نكنه اين نكالي كه گرفتارش شدم و ايدون فگارم كرده, پادافره اون ددمنشي هايي باشه كه توي دژ كلات كردم ؟ هان!؟ آيا اهورامزدا اين جوري داره تنابنده بزه كارشو كيفر ميده؟ اگر ايدون باشه كه آوخ! آوخ! خر بيار باقالي بار كن. كارم بد جور ساخته است . ايچ اميدي هم به رهاييم نيست. حتي رستم هم با اون يال و كوپالش نميتونه ازاين چاه درم بياره, بايد توي همين چاه اونقدر كله پا بمونم تا بپوسم.
سر ماجراي كاسه رود هم باز با نيرنگ و نامردي پلاشان ننه مرده رو كشتم. بيچاره, بي خبر از همه جا نشسته بود توي سبزه ها, آهو كباب كرده بود, داشت رونشو به نيش مي كشيد روش نبيد ناب نوش جون مي كرد كه من از پشت خودمو رسوندم بهش, گرز گرونو كوبيدم فرق سرش,تاركشو كافتم, جوري زدم كه تموم مهره هاي ستون پشتش شكست, پس آنگه سر از تنش جدا كردم فرستادم واسه كيخسرو.
سپس ماجراي جنگ با تژاو پيش اومد. بابام, گيو نيو, داشت نرم نرم با تژاو سخن از آشتي مي روند و مي خواست نذاره كار به جنگ و خونريزي بكشه, اما من كه كشته مرده آورد بودم نذاشتم كارستيز به آشتي بيانجامه , باباهه رو هي انگو لك كردم كه آشتي با دشمن خوني كدومه؟ بايد جنگيد. پس آنگه,يورش بردم به سوي تژاو. اون پتيار دو تا پا داشت دو تا هم وام گرفت, پا گذاشت به فرار. من هم تاجشو از سرش قاپيدم فرستادم واسه كيخسرو. تژاو چون ديد دارم بهش مي رسم ,از سر نيرنگ اسپنوي ماه روي مشك بوي را كه ترك اسبش سوار بود پياده كرد تا اسبش سبك تر بشه ,راحت تر ازچنگم در بره, من هم رفتم سراغ اسپنوي شيرين نگار آفتاب روي شب گيسو, خسته از اون همه ستيزه ,در بر اون نگار سيمين بر نرم تن لختي غنودم و خستگي هامو با بوس و كنار در كردم, پس از اون كه شيرينيش دلمو زد, فرستادمش واسه كيخسرو...
خب, روشنه كه واسه اين همه نامردي بايدهم كيفر ببينم . كيفر ديدن نداره؟ اما آخه چرا من اينجور نابكار از آب دراومدم؟ هان؟ گناه كي بوده؟ خودم؟ من چه گناهي داشتم؟ پرورش درستي نداشتم,بد بار اومده بودم. بچه اي كه بابا ننه بالا سرش نباشه,همش ول باشه توي كوي و برزن, بهتر از اين بار نمياد. بابام گيو كه يا دنبال لشكر كشي بود يا سرگرم خونريزي , سال هاي سال هم در به در دنبال كيخسرو مي گشت. مامي بانو گشسپ هم كه ددري بود و تا بابام ميرفت سفر, كفش و كلاه مي كرد مي رفت ديدن بابا تهمتنش, زابلستون. من مي موندم و بابا بزرگ پيره, كه ديگه رنجور شده بود , جون سر و كله زدن با يه الف بچه ي آتيش پاره سرتقو نداشت, ما هم ول بوديم توي كوچه خيابون, از همون زمون هم نشيني با دوستاي ناباب ما رو از راه بدر كرد و هزار و يك ناهنجاري رفتاري برامون به بار آورد كه يكيش همين نامردي و نيرنگ بازي بود, اوناي ديگش بمونه كه اين رشته سر دراز داره.

اما مگه كم تاوون نامردي هامو پس دادم ؟ نخستش اون شكست سختي كه توراني ها به سپاه مست و مدهوش ما دادند و حالمونو خوب جا آوردند. من و بابا گيو اونقدر جاي آب, نبيد ناب خورده بوديم كه مست و ناهشيوارافتاده بوديم تنگ هم. دشمن كه ناهشيواري ما رو ديد , نامردونه شبيخون زد, تا بياييم به خودمون بيايم ,كلي ازسپهبدامونو چون برگ خزون ريخت به خاك. راست راستي كه ننگ بزرگي به بار آورديم! شكست پشت شكست, ناكامي پشت ناكامي, پس نشيني پشت پس نشيني. روزمون سياه تر از شب شده بود. پيران ويسه از هرسو يورش مي آورد , بد جوري ما رو گذاشته بود لاي منگنه. فرشيدورد و هومان هم از چپ و راست , گازانبري ميزدند به ناف سپاه مون , پهلووناي دسته گلمونو پر پر مي كردند. بهرام گرد, سر هيچ و پوچ, بابت يه تازيونه بي ارزش كه افتاده بود توي كين گاه, تك و تنها رفت ميون سپاه دشمن, همون جا گير تژاو افتاد و سرشو به باد داد. بابا گيو هم اين نامردي تژاو رو بي پاسخ نذاشت, اونو با يه يورش جانونه با كمند به دام انداخت, با خواري توي خاك ها هن كشونش كرد,آورد پيش سپاه خودمون , پس آنگه سرشو گوش تا گوش بريد. ولي چه سود كه سرانجوم اون شكست ننگين پيش اومد. از بيچارگي ناچار به پس نشيني شديم. زخمي و لت و پار دممونو گذاشتيم روي كولمون , فرار كرديم سوي ايران زمين. تازه توي ايرون زمين بازخواست و اخم و تخم كيخسرو چشم به راهمون بود. كيخسرو كه بابت كشته شدن داداش ناتنيش از دستمون خشمگين و آزرده بود, با پيشاني پر آژنگ, تا تونست ناسزا بهمون گفت و توپ و تشر زد كه چرا برادر نازنينشو كشتيم. كار داشت بيخ پيدا مي كرد كه رستم دستون به دادمون رسيد, با ميونجيگري او آتيش خشم و كين كيخسرو فرو نشست و ما رو بخشيد.
هنوز زخم هاي تنمون خوب نشده بود كه باز رگ خونخواهي كيخسرو جنبيدن گرفت, سپاه رو بسيچ كرد براي لشكر كشي دوم به تركمنستان. اين لشكر كشي هم جز ننگ ايچ بري نداشت , از همون اول جنگ توراني ها جادومون كردند, با اون برف و تگرگ و توفان و كولاك پاك زمينگيرمون كردند, يه نيمه از لشكرمون با همين ترفند از بين رفت. پس آنگه با يورش پيران نيمه ديگر سپاهمون از بين رفت. طوس و گيو هم كاري از پيش نبردند. ناچار پناه برديم به كوه هماون, ديرگاهي زير فشار منگنه سپاه پيران گيرافتاديم, نه راه پيش داشتيم نه راه پس. خاقان چين و كاموس و اشكبوس هم اومده بودند كمك پيران, مي خواستند كارمونو يكسره كنند. اگر بابا بزرگ رستم به دادمون نرسيده بود كلك هميگيمون كنده بود0 باز اهورامزدا به تهمتن نيكي دهاد كه به دلش انداخت , با گرز هفتاد مني و ببر بيان و درفش كاويون و جنگ افزار فراوون به كمكمون بياد. رستم اول ننه ي اشكبوس مادر مرده رو به سوگ پسرش نشوند, سپس بچه هاي كاموس رو بي بابا كرد, سر جفت اين دوتا قولتشنو گوش تا گوش بريد, شنگل رو فراري داد, ساوه رو كشت. بالاخره با جدا كردن سر كچل پولادوند ديو از تن, توراني ها تار و مار شدند, اونايي هم كه زنده مونده بودند, آش و لاش پا گذاشتند به فرار. ما هم كه جون دوباره گرفته بوديم , نامردي نكرديم, ريختيم سر شون تا تونستيم لت و پارشون كرديم و سر بريديم و نشيمن گاه دريديم.اين جوري بود كه جنگ هاي بزرگ ما با توراني ها به پايون رسيد. اما هنوز كه هنوزه جاي نيزه ها توي تنم مونده, سرتا پام زخمه. ديگه خسته شدم از اين همه جنگ. آخه مگه من آدم نيستم؟ مگه من دل ندارم؟ مگه من نبايد خوشي كنم,در بر دلبر مه پيكر سيمين بر دل بدم قلوه بگيرم, حالشو ببرم؟ اين همه پادافره واسه شستن گناهام بسنده نبوده كه حالا هم بايد اين جور توي اين چاه كله پا گير بيفتم؟
از وقتي چش وا كردم جز جنگ چيزي نديدم, يه آب خوش از گلوم پايين نرفت. گهواره ام سپر بابا گيو بود , پستونكم ژوپين بابا بزرگ گودرز, قنداقم خفتان بهرام بود يا برگستوان بابا بزرگ رستم, نه درسي نه مدرسه اي نه كلاسي نه دانشگاهي ,همش جنگ , همش جنگ, همش جنگ, آخه اينم زندگي بود من كردم؟ حالام كه اينجور خوار افتاده ام ايدر, هيچكي نيست به دادم برسه.
آهاي بابا بزرگ رستم! تو كجايي؟ خبر داري نوه ي نور چشميت به چه پيسي يي افتاده؟ معلومه كه خبر نداري, تو كجا من كجا؟ تو الان واسه خودت توي مرغزاراي زابلستون سرگرم خوش گذروندني, واسه خودت يه گور خر زده اي, كشيده ايش به سيخ, داري كبابش مي كني تا به نيش بكشي و روش نبيد ناب نوش جون كني. تهمينه هم داره برات خواليگري ميكنه, چه خبر داريد از حال زار من؟ كيخسرو هم هميدون. اين همه براش جون فشوندم ,سر پلاشان رو واسش فرستادم, تاج تژاو رو واسش فرستادم, اسپنوي ماهروي مشكبوي رو دو دستي پيشكشش كردم, اين همه واسش شمشير زدم, گرز كوبيدم,زخم خوردم, پدرم دراومد, هيچ قدردوني كرد؟ نه به ايزد! الان هم اگه بخواد ميتونه جاي منو توي جام گيتي نماش پيدا كنه , بابا بزرگ رستمو بفرسته كمكم , ولي كي به ياد منه؟ اون الان در بر اسپنوي خودش چنون سرگرم بوس و كناره كه وقت سر خاروندن نداره. ديگرون هم هيچ كدوم به يادم نيستند, نه بابام گيو نيو, نه بابا بزرگم گودرز, نه رهام و گستهم و زنگه, هيچكي الان خبر از حال زار من نداره ,جز خودمو و اهورامزدا و گرگين ميلاد كه اين چاهو پيش پاهاي من كند.
هورمزد واست نسازه گرگين, كه ايدون با نيرنگ خامم كردي, منو كشيدي به اين مرغزار خرم با اين همه نگار گل رخسار ماهروي مشكبوي. مگه دستم بهت نرسه گرگين , وگرنه ننه تو به سوگت مي شونم. واسه خودم گرازاي هيولاي دشت ارمانو , لت و پار كرده بودم, دندوناشونو ريخته بودم توي هميان ببرم واسه كيخسرو, كه تو فلان فلان شده نابكار وسوسه م كردي بيام به اين مرغزار پر از پريچهر و پريزاد, به اين هوا كه چند تايي از اين پريرو ها رو بدزديم ببريم ايران زمين پيشكشي واسه كيخسرو, انگار خودش توي كاخش كم از اين پريرو ها داره! من هم, جوون ساده دل خام و از همه جا بي خبر, به گنجورم گفتم لباس بزممو بياره, كلاهي رو كه بابام زمان بزم ميذاشت سرش, گذشتم سرم, طوق كيخسرو رو انداختم گردنم, گوشوار گوهر نشونو آويختم گوشام, ياره گوهر نگار گيو رو بستم دستم, قباي رومي كردم تنم, پر هما زدم گوشه تاجم, گفتم زين بذاره پشت شبرنگ, سوار شبرنگ شدم, خرامون خرامون روونه شدم , اومدم ايدر. همين جور كه واسه خودم وايساده بودم زير سايه درخت سروبن ,يواشكي داشتم منيژ جون و شيرين نگارهاي همراهشو ديد مي زدم, ناگهون چش منيژ جون افتاد به من,دلش پر كشيد اومد پيش من, دايه شو فرستاد پيشم كه سراز كار و بارم در بياره, من هم دايه هه رو خر كردم , بهش گفتم اگر ما دو تا رو برسوني به هم ,هر چي بخواي از زر و سيم بهت ميدم, اونم يه راست منو برد پيش منيژ جون دستمو گذاشت تو دستش.
آوخ, كجايي منيژ جون! چرا به دادم نمي رسي؟ تو اين گره كورو به بخت من زدي, خودتم باهاس وازش كني. اگه تو منو اونجورناهشيوار نكرده بودي, يواشكي منو نبرده بودي به كاخت, اونجور سرمو با اون سيصد تا دختر خوشگل ونازدار گرم باده نوشي و شادخواري نكرده بودي كه من الان به اين پيسي نيفتاده بودم. يادته چون به هوش اومدم با چه كرشمه و نازي اومدي بغلم كردي, دست و پامو با مشك و گلاب توي تشت زرين شستي , ناز و نوازشم كردي,پس آنگه نشستي بغلم با ناز و كرشمه سرگرم ور رفتن با ريش و سيبيلم شدي,اينارو يادت مياد؟ حالا هم خودت باهاس به دادم برسي. پس تو كجايي منيژ جون, چرا به دادم نمي رسي؟ نكنه تو هم دستت توي دست اين تبهكاراي پتيارست, پس همه اين ناز و نوازشات نقشه بوده براي به دام انداختن من! هان؟ اين جوريه!؟ يعني تو با همكاري اون گرسيوز فلان فلان شده و باباي نا بكارت افراسياب منو خر كردي, كشيدي به دام؟ بعد هم دست بسته سپرديم دست دشمن؟ هان؟ يعني تو اينقدر كلكي؟ منو با نيرنگ فريب دادي انداختي توي چاه افسونت؟ امان از فريبكاري شما دختراي دغلباز! همتون هم سر و ته يه كرباسيد, اول آدمو با ناز وكرشمه خوب ديوونه مي كنين, بعد كه آدم بهتون دل باخت, هزار تا چاه پيش پاش مي كنين.امان از نيرنگ شما پريرو هاي فريبا! مگه دستم بهت نرسه منيژ! وگرنه بلايي سرت بيارم كه گرازاي دشت ارمان به حالت زار بزنند. منو ميندازي توي چاه !؟ باشه به هم ميرسيم, منيژ خانوم گل بلبل!...
يه دقه دندون رو جيگر بذار ببينم چه خبره. انگار اون بالا يه خبرايي يه. هراي چند تا مردو مي شنوم كه دارند خشمگنانه فرياد مي كشن .انگار دارن ميان سوي چاه. نواي ناله وشيون يه زن هم مياد كه داره زار ميزنه. آهاي! اونجا چه خبره؟ كي اون بالاست؟ تويي منيژ جون؟ آهاي! به دادم برس منيژ ! من ايدرم, توي اين چاه سياه.آهاي!...
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30879< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي